باد

ساخت وبلاگ
به نام خداسلام؛چون که رفتم از پشت در سرک بکشم ببينم اين مردها توي حياط دارن چيکار مي‌کنن (آخه وقتي کار رو به جمعي از مردها مي‌سپري، حتما بايد دائم بهشون سر بزني تا حوادث غير مترقبه‌اي پيش نياد!) ديدم کارگر نوجواني توي باغچه مشغوله و يکي هم رفته سراغ برق جلوي در. بابا و حامد هم بالا سرشونن. بعد يهو اون وسط ديدم يه جوجه طلايي واسه خودش داره قدم مي‌زنه. يه لحظه هم‌زمان چشممون به هم افتاد. از پشت توري براش دست تکون دادم، ببينم منو مي‌بينه يا نه. ديد و دست تکون داد. گفتم: سلام! بيا ببينم. خوشرو و خندون، دمپاييشو درآورد و از چند پله جلوي ساختمون اومد بالا. توري رو باز کردم و گفتم: بفرمايين! بيا تو. اومد. اسمش مسلم بود و چهارساله. يه خواهر کوچولو به اسم سميه هم داشت. و همه اينا رو با صداي بلند و لحن شيرين بچگانه‌اش، کامل و صحيح و سالم برام مي‌گفت. لپاش داغ بود. براش خيار پوست کندم و بهش شيريني و بيسکويت دادم. هيچي ديگه. يه رفيق جديد پيدا کردم. باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت: 17:56

  به نام خدا سلام؛ هدیه، هرچی که باشه، خیلی جذابه. ولی وقتی با هدیه‌گیرنده تناسب داشته باشه، یعنی از محبت عمیقی ناشی شده که حاصل شناخته. مثلا معمولا برای من عطر و گل و کتاب میارن. یعنی جز اینکه دوستم دارن، منو خوب هم می‌شناسن. خواستم بگم خیلی خدا منو دوست داشته که هدیه‌ای مثل تو بهم بخشیده. تو بهترین چیزی هستی که می‌تونم آرزو کنم و خود خود اونی هستی که همیشه می‌خواستم. خوش اومدی به دنیای من! زیباترین و مهربون‌ترین و دلارام‌ترینم. امروز لابلای دوندگی‌های همیشگی، مدام چشمم به ساعت بود. خواستم بیام مدرسه دنبالت که سورپرایز شی، نرسیدم. وقتی اومدی و ناهارتو خوردی، گفتم بپوش بریم باغ کتاب. کلی ذوق کردی. می‌دونستم که هیچی تو دنیا بیشتر از این خوشحالت نمی‌کنه که با هم بریم باغ کتاب. منم عاشق باغ کتابم. چقدر حس و حال خوبی داره. بگذریم از ترافیک فاجعه رفت و برگشت. ماشینو هرچند با فاصله خیلی زیاد، ولی در عوض تو سایه پارک کردم و از اول طی کردیم که هر کی بره پی کار خودش و تو فضای به اون بزرگی، گیر همدیگه نباشیم. وقت برگشت، بارون گرفته بود. ماشین عین زمان جنگ که با گِل استتار می‌کردن، سر تا پا گلی شده بود. اما عجب بارون خوشگلی بارید. گفتم: ببین خدا می‌دونست تو چقدر بارون دوست داری، روز تولدت همچین هدیه‌ای بهت داد. بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک ... تولدت مبارک فاطمه جانم، عسلم، عشقم. ............. وقتی رسیدیم خونه، دیگه پاهام حسابی درد گرفته بود. رانندگی تو ترافیک هم مزید علت شد. حالا فرض کن تو این شرایط، ببینی آسانسور هم خرابه و مجبور شی چهارطبقه خودتو بکشی بالا. تازه توی طبقه سوم هم یه سوسک بزرگِ دیوونه انتظارتو بکشه، از اینا که اگه هولش کنی قاطی می‌کنه نمی‌دونه کدوم‌وری فرار کنه. بعد باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 17:56

به نام خدا سلام؛ دیگه گرفتاری‌هایی که علاوه شدن بر گسترش بی‌اندازه فضای مجازی، مجال دید و بازدید رو ازمون گرفته و معمولا با دوستان، ارتباط مجازی داریم. گاهی که گفتگویی باز میشه، چشمم میفته به عکس پروفایل و می‌بینم دوستم تغییر کرده. نرم نرمک، قدم قدم، یواش یواش. کسی که تا دیروز، گل و پرنده رو پروفایلش بود، کم‌کم یه عکس محجبه و دور از خودش گذاشت. بعد یه عکس نزدیک‌تر از پشت سر با پوشش کامل. بعد عکس چهره‌ای که زیاد پیدا نیست. بعد عکس چهره‌ای که بهت لبخند می‌زنه و حالا یه کم هم روسریش شل‌تر شده. بعد ... . این حرف‌ها، قدیمی نمی‌شن. تکرارش، نباید ناراحتمون کنه. باید فکر کنیم. شیطون، از اول نمیاد بگه حجابتو بردار. همین که دستتو بهش دادی، قدم قدم می‌بردت. یهو به خودت میای می‌بینی چه کردی با خودت! زمزمه‌های شیطون، همیشه ریز ریزه. همیشه پر از حرفای حق و خوبیه که یه کم ناحق هم قاطیش شده. مثلا اول می‌گه حالا با لاک نماز بخونی چی میشه؟ وضوی جبیره می‌گیری دیگه! خدا مهربونه! بعد یهو سر درمیاری از اینکه: اصلا خدا به عبادت ماها چه احتیاجی داره؟! همینجور یهویی، می‌بینی قافیه رو به کل باختی. بعد هم به سرعت ناامیدت می‌کنه تا راه برگشت نداشته باشی. ................ پ.ن. سال‌ها پیش، تمام کتاب‌های پائولو کوئلیو رو خریدم و خوندم. اون زمان آخرین کتابش "یازده دقیقه" بود. تو هر کشوری، کتاب جدیدش چاپ می‌شد، غوغا می‌کرد و کتاب‌فروشی‌ها پر می‌شد از پوسترهای تبلیغاتی بزرگ و البته پر می‌شد از مشتری. بعدها دیدم تو ایران هم به وفور منتشر میشه و قابل دسترسیه. کاری ندارم و نمی‌خوام وارد نقد بشم، ولی همیشه، قاعده اینه که جبهه باطل، حتما و حتما از داده‌هایی که حق هستند استفاده می‌کنه تا به اون باطلی که مطلوبش باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 17:56

به نام خدا سلام؛ غر زدن کار زشتیه. عادت بدیه دائم ناله و شکایت می‌کنیم و مدام ناراحتیم و ناراضی. بزرگترین ضعف کشور ما، ضعف مدیریتیه.   هممون می‌دونیم و روزی هزار بار هم این جمله رو تکرار می‌کنیم. ولی اگه روزی ده هزار بار هم تکرار کنیم، معجزه‌ای اتفاق نمیفته.   گاهی که غرزننده‌ای می‌گه: "یه آدم درست و حسابی برای ریاست‌جمهوری نداریم"، می‌گم: "تو پسرتو جوری تربیت کن که بشه یه رئیس جمهور خوب و حسابی!" وقتی فاطمه بانو می‌خواست انتخاب رشته کنه و تصمیم نهایی‌اش این شد بره انسانی، بهش گفتم: "ببین! خیال نکن الان درس می‌خونی و معلم و وکیل و اینا می‌شیا. بخون برای وزیر شدن. ما وزیر خوب خیلی کم داریم."   خودمون که کاری نکردیم! لااقل بچه‌هامونو تربیت کنیم برای کار کردن. برای خوب کار کردن. موضوع مطلب : باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 17:56

به نام خدا سلام؛   شنیده‌ام زمانی که فرعون، ادعای "انا ربکم الاعلی" کرد، جبرئیل به خداوند گفت: چطور فرعون را رها می‌کنی در حالی که چنین ادعایی کرده؟! و پرورگارِ صبر و سکون، پاسخ داد: این حرف را کسی می‌زند که مثل تو نگران از دست رفتن "زمان" باشد! یعنی من دیرم نمی‌شه، غصه‌ی زمان رو ندارم. اصلا زمان تو کار من دخالتی نداره. لذا اساسا دغدغه‌ی زمان رو ندارم. حق هم داری پروردگار جان!   حق هم داری حضرت حق! منتها ما یه تعدادی بنده‌ی بی‌نوا هستیم که نه نگران، بلکه گیر و گرفتار زمانیم!  ما مصیبت‌زده‌ی خاک‌نشین زمانیم!  این زمانی که تو نگرانش نیستی، ما را کشت! آیا نگران بیچارگی ما هم نیستی؟! ............... پ.ن. صبر است مرا چاره‌ی  هجرانِ تو لیکن چون صبر توان کرد؟ که مقدور نماندست ... موضوع مطلب : باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1402 ساعت: 12:52

به نام خدا سلام؛ ساره دیگه رسما شده عضوی از خانواده‌مون. دائم پیش ماست و ما رو قوم و خویش خودش می‌دونه. همینجور هم هست. از در که میاد تو، انگار خواهرزاده‌ام اومده. می‌پره بغلم. بهش می‌گم سارکم، عسلکم. یا میگم ساره عسله، عسل! اونم کیف می‌کنه و دائم میخنده. با فاطمه حسابی جور شده و خیلی همو دوست دارن. زرغونه (زرگونه = مانند زر) می‌گه اینقدر فاطمه رو دوست داره، تو خونه میگه به من نگین ساره، اسم من فاطمه است! باری و زرغونه هم به فاطمه می‌گن آبجی فاطمه. چند وقت پیش، مادر زرغونه از افغانستان براشون هدیه فرستاده بود. یه دستبند نقره هم فرستاده بود برای فاطمه. زرغونه به فاطمه میگه به ساره فارسی یاد بده (فارسی دری صحبت میکنن و لهجه باحالی دارن). البته الان بیشتر ما افغانستانی صحبت می‌کنیم!! مثلا چند وقت پیش دمپایی‌ش پاره شده بود، اومده بود هی می‌گفت: چَپلونَه‌ی مَن دَریدَه! یه عمر طول کشید تا بفهمیم چی میگه. دیگه مگه فاطمه ول میکرد؟! هی بهش میگفت چپلونه‌تو کی دریده؟! دست گرفته هی میخنده و تکرار میکنه. گاهی تا ساره میاد میدوه سمت حموم اتاق من (اون سری که مامانش بیمارستان بود بردمش حموم خوشش اومده بود) میگه برم آب‌بازی. یه وقتایی هم بهش اجازه می‌دم. حامد باورش نمیشه. می‌گه تو چه حوصله‌ای داری! گاهی براش کالا (لباس) میگیرم، و کالا براش کَلانه (بزرگه). بهش میگم اگه غذاتو قشنگ نخوری، کلان نمی‌شیا. ببین فاطمه کلان شده میره مدرسه. وقتی میاد اینجا تا ساعت 11 شب مهمونمونه و هربار که زرغونه میاد دنبالش، میره قایم میشه و میگه هَنوز می‌خوام اینجا بِشینَم (یعنی میخوام بمونم). تا بالاخره ساعت یازدهمیشه، بغلش می‌کنم، بوسش می‌کنم، بهش خوراکی می‌دم و میگم برو بخواب باز فردا بیا. چند روزی که بچه‌ باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1402 ساعت: 12:52

به نام خدا سلام؛همراه اين مسجد، من هم ساخته مي‌شم. آجر به آجر. وجب به وجب. طولاني، سخت، طاقت‌فرسا. دروغ چرا؟! گاهي خسته مي‌شم. گاهي صدايي تو گوشم مي‌گه "تو ديوانه‌اي!" وقتي از پله‌هاي موقتِ خاک‌آلود بالا مي‌رم، وقتي از روي خندقي که تيرک‌هايي فلزي را به عنوان پل، رويش ريخته‌اند، رد ميشم، وقتي سر بلند مي‌کنم و به گنبدي که هنوز آهنين است نگاه مي‌کنم و با خودم مي‌گم اينجا حالا خيلي کار داره، و بعد سعي مي‌کنم تصوير گنبد خضرا رو از ذهنم بندازم روش و تصور کنم چقدر زيبا خواهد شد، وقتي فضاي آشفته داخل ساختماني که حتي آنتن موبايل نداره، کلافه‌ام مي‌کنه و بي‌نظمي و همهمه و رفت‌وآمد تمرکز کلاسمو مي‌گيره، خسته مي‌شم. وقتي از نگاه‌ها مي‌خونم که سراپام داد مي‌زنه که مال اين حرفا نيستم و غريبه‌ام، خسته مي‌شم. حالم از خودم، از اين خودي که همه جا دنبالمه و نمي‌تونم پنهانش کنم، به هم مي‌خوره و دلم مي‌خواد مي‌شد هيچ‌جا نباشم‌. هربار تا انتهاي کلاس، حالم همينه. هر دفعه. ولي انتهاي کلاس که کارها رو براي نقد روي زمين مي‌چينيم و بچه‌ها صحبت مي‌کنن و تماشاشون مي‌کنم و ناباورانه رشدشونو مي‌بينم، دلم گرم ميشه. به چهره‌هاشون نگاه مي‌کنم که حالا بعد از سه ساعت کلاس فشرده، با وجودي که همه واقعا خسته‌ايم، راضي‌اند و مي‌خندند. و سعي مي‌کنم بفهمم همه اينها - اينهمه راه دوري که هر بار ميان و بچه‌هاشونو جايي مي‌ذارن که خودشونو به کلاس برسونن، يا از محل کار باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 56 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1402 ساعت: 22:58

به نام خدا سلام؛ اگر خدمت بلد نیستیم، لااقل خیانت نکنیم! هدف، هرچقدر بزرگ و مقدس و نورانی، وسیله را توجیه نمی‌کنه! اگر می‌خواییم جذب حداکثری داشته باشیم، راهش مشروعیت بخشیدن به نامشروع‌ها نیست! مداح اهل بیت بودن، حجت نیست. حزب اللهی و چادری و ریشو بودن، حجت نیست. معرفت حقیقی رو باید از سرچشمه نابی گرفت که گذر زمان، تغییر و تغیری در اون ایجاد نمی‌کنه. به اسم "امام حسین علیه السلام"، به اسم "همه زیر پرچم امام حسینیم"، به اسم "امام حسین مال یه عده خاص نیست"، به اسم "حاج قاسم همه رو به یه چشم می‌دید"، با شعارهای زیبا و اهداف نازیبا، تیشه به ریشه نظام نزنیم. اینکه برنامه‌ای به نقد کاستی‌ها بپردازه وقتی قشنگه که صاحبان دو گفتمان مخالف و موافق، هم زمان، مقابل هم بشینن و گفتگو کنن. برنامه‌ای که از مجری تا مهمان، تا عوامل دست‌اندرکار، و حامیان مالی، همه منتقد و مخالف و شاکی‌اند، اسمش آزادی بیان نیست. اسم این انتقاد نیست. اسم این دشمنی و خصومت و کارشکنیه!  و ما علیک الا البلاغ جهت یادآوری: برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت به خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب» است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری همین است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد... مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت می‌کند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم. اما این را بدانید... والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد.  و باز جهت یادآوری: هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را میکوبد همان جبهه خ باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 54 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1402 ساعت: 22:58

به نام خدا سلام؛بعضي خواستني‌ها، آرزوي محالند. شدني نيست. ناممکنه. هرچقدر تمنا کني، هرچقدر دست و پا بزني، به هر دري بزني، نمي‌شود، که نمي‌شود، که نمي‌شود.اين مدل خواستني‌ها، مگر به معجزه‌اي ممکن شود. مگر به معجزه‌اي.  باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9emozionante0 بازدید : 55 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1402 ساعت: 22:58